کوچک‌های بزرگ

برای همه دختران ایران

کوچک‌های بزرگ

برای همه دختران ایران

درباره بلاگ

از خدا می‌خواهم
همه دختران دنیا
خوب زندگی کنند
و بودنشان و خوبی‌هایشان
لبخند بنشاند بر لب امامشان (عج)
بشوند نور چشم حضرت
آنچه خوانده ام
دیده‌ام
شنیده‌ام
حس کرده‌ام و فهمیده‌ام
را مادرانه هدیه می‌دهم
به همه دخترانی که
می‌شناسم و نمی‌شناسم
شاید روزی، جایی، به کار کسی بیاید.

***
وقتی نرم نرمک قد می کشند،
میشوند محبوبه پدران.
وقت آیینه و شمعدان و نقل و گل،
خورشید خانه همسرند.
و فرشته بی بال خداوندند،
وقتی ردای مادری تن می کنند.
دخترها ...

۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۰:۵۱

تغییر

یک بند کوله را انداخته روی شانه‌اش، با شلوار شش جیب گتر کرده در پوتین جیر، نزدیک می‌شود و از دور دست تکان می‌دهد. خودم را می‌بینم انگار. لبخند روی لبهایم کش می‌آید. می‌نشینیم روبروی هم. من چای بهار نارنج سفارش می‌دهم و او اسپرسو. از خودش می‌گوید و من غرق خودم می‌شوم. سالهای پیش من است این دختر. ریز می‌خندد که هیچ کاری بلد نیست و اصلا از زنانگی و خانه و خانه‌داری هیچ نمی‌داند و کار دل است که تا اینجا کشیده و دارد به ازدواج فکر می‌کند. توی چشمهایش نگاه می‌کنم و از خودم می‌گویم که صفر بودم قبل از ازدواج. که  بیهوده‌ترین کار عالم را خانه‌داری و پخت و پز و رفت و روب می‌دانستم. که حتی بلد نبودم ماشین لباسشویی روشن کنم. که شلوغی آرایشگاههای زنانه برای رنگ و مش و ... را نمی‌فهمیدم. که وقت دعوت شدن به یک مهمانی زنانه یا عروسی عزا می‌گرفتم از بس همه لباسها و کفش‌ها اسپرت بود. که از عشق خاله کوچکم به گلدوزی تعجب می‌کردم و خاله بزرگم را که برای کلاس خودآرایی تا آن سر شهر می‌رفت درک نمی‌کردم. از خودم گفتم که اتاق خانه پدری‌ام یک تخت بود و یک میز تحریر همیشه شلوغ و یک کتابخانه بزرگ. و حالا به خودم که نگاه می‌کنم حیرت می‌کنم. اصلا نمی‌دانم کی بود که با شوق، دنبال دستورهای غذایی جدید می‌گشتم. که با شوق کلاس‌های دوره کامل شیرینی پزی و دسرهای بین المللی اسم نوشتم. که سراغ کلاس غذاهای خمیری و انواع نان رفتم. که ویدئوهای خودآرایی را دنبال کردم. که منظم وقت آرایشگاه گرفتم. که در کتابفروشی‌ها دنبال کتابهای همسرداری و خانواده موفق گشتم. که لیست غذایی بلند بالا نوشتم. که در لیست کارهای روزانه‌ام، پخت غذا و گردگیری و جارو، احوالپرسی از خانواده همسر جا گرفت. که ترفندهای خانه‌داری را با شوق اجرا کردم. که مثل مامان دفتر آشپزی داشتم که پر بود از دستورهای تلویزیونی. که عاشق میزبانی شدم و هر بار دلم می‌خواست دستمال‌های سفره را یک جور درست کنم. که مثل مامان پشت ویترین مغازه‌های لوازم خانگی می‌ایستم. که دکمه می‌دوزم و زیپ عوض می‌کنم و درز‌ها را می‌دوزم. و جالب اینجاست که تمام این‌ها نه به اجبار که با عشق است. که منی که شاید در هفته فقط یک روز تعطیل داشتم اگر برنامه نداشتیم و بیشتر اوقاتم در دانشگاه و محل کار می‌گذشت و حوصله خانه ماندن نداشتم، حالا به عشق و با میل خودم، خانه می‌مانم و خانه‌داری می‌کنم و حالا ارزشمند‌ترین کار یک خانم را همین می‌دانم اصلا. رشد و شکوفایی در یک محیط امن و آرام. افزایش مهارت‌های همسرداری، تربیت فرزند، رشد همه‌جانبه در یک فضای مطمئن. گفتم و گفتم و او با چشمهای گرد نگاهم می‌کرد. 

+المستغاث بک یا صاحب الزمان 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۴

نظرات  (۲)

۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۱ محمدرضا جامی

سلام

وبلاگ خیلی خوبی دارید ، خوشحال میشم یه سر هم به وبلاگ من بزنید

دنبال=دنبال

پاسخ:
سلام. ممنون
۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۹ پلڪــــ شیشـہ اے

:) 

و چه آرامشی با خودش داره این مسیر.

از تجربیات تون برامون بنویسید مثل همیشه. 

من هنوز نیمی ازم متنفره از آشپزی و نیمی ازم آشپزی رو دوست داره. جدال سختیه.

 

پاسخ:
حتما چشم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی