تغییر
یک بند کوله را انداخته روی شانهاش، با شلوار شش جیب گتر کرده در پوتین جیر، نزدیک میشود و از دور دست تکان میدهد. خودم را میبینم انگار. لبخند روی لبهایم کش میآید. مینشینیم روبروی هم. من چای بهار نارنج سفارش میدهم و او اسپرسو. از خودش میگوید و من غرق خودم میشوم. سالهای پیش من است این دختر. ریز میخندد که هیچ کاری بلد نیست و اصلا از زنانگی و خانه و خانهداری هیچ نمیداند و کار دل است که تا اینجا کشیده و دارد به ازدواج فکر میکند. توی چشمهایش نگاه میکنم و از خودم میگویم که صفر بودم قبل از ازدواج. که بیهودهترین کار عالم را خانهداری و پخت و پز و رفت و روب میدانستم. که حتی بلد نبودم ماشین لباسشویی روشن کنم. که شلوغی آرایشگاههای زنانه برای رنگ و مش و ... را نمیفهمیدم. که وقت دعوت شدن به یک مهمانی زنانه یا عروسی عزا میگرفتم از بس همه لباسها و کفشها اسپرت بود. که از عشق خاله کوچکم به گلدوزی تعجب میکردم و خاله بزرگم را که برای کلاس خودآرایی تا آن سر شهر میرفت درک نمیکردم. از خودم گفتم که اتاق خانه پدریام یک تخت بود و یک میز تحریر همیشه شلوغ و یک کتابخانه بزرگ. و حالا به خودم که نگاه میکنم حیرت میکنم. اصلا نمیدانم کی بود که با شوق، دنبال دستورهای غذایی جدید میگشتم. که با شوق کلاسهای دوره کامل شیرینی پزی و دسرهای بین المللی اسم نوشتم. که سراغ کلاس غذاهای خمیری و انواع نان رفتم. که ویدئوهای خودآرایی را دنبال کردم. که منظم وقت آرایشگاه گرفتم. که در کتابفروشیها دنبال کتابهای همسرداری و خانواده موفق گشتم. که لیست غذایی بلند بالا نوشتم. که در لیست کارهای روزانهام، پخت غذا و گردگیری و جارو، احوالپرسی از خانواده همسر جا گرفت. که ترفندهای خانهداری را با شوق اجرا کردم. که مثل مامان دفتر آشپزی داشتم که پر بود از دستورهای تلویزیونی. که عاشق میزبانی شدم و هر بار دلم میخواست دستمالهای سفره را یک جور درست کنم. که مثل مامان پشت ویترین مغازههای لوازم خانگی میایستم. که دکمه میدوزم و زیپ عوض میکنم و درزها را میدوزم. و جالب اینجاست که تمام اینها نه به اجبار که با عشق است. که منی که شاید در هفته فقط یک روز تعطیل داشتم اگر برنامه نداشتیم و بیشتر اوقاتم در دانشگاه و محل کار میگذشت و حوصله خانه ماندن نداشتم، حالا به عشق و با میل خودم، خانه میمانم و خانهداری میکنم و حالا ارزشمندترین کار یک خانم را همین میدانم اصلا. رشد و شکوفایی در یک محیط امن و آرام. افزایش مهارتهای همسرداری، تربیت فرزند، رشد همهجانبه در یک فضای مطمئن. گفتم و گفتم و او با چشمهای گرد نگاهم میکرد.
+المستغاث بک یا صاحب الزمان
سلام
وبلاگ خیلی خوبی دارید ، خوشحال میشم یه سر هم به وبلاگ من بزنید
دنبال=دنبال