روضه زنانه
چراغها را که خاموش میکنند، زنها راحتترند. میتوانند چادر توی صورتشان بکشند و از گرههای کور زندگی بلند بلند گریه کنند. میتوانند غمهایشان را یکی یکی بهانه اشک کنند. میتوانند بی مراعات بغل دستی زار بزنند و غصههای ریز و درشتشان را بچینند روبرویشان. این مال اول ماجراست. هر چه میگذرد صدای زنها بلندتر میشود و گریههایشان جانسوزتر. لابلای صدای هق هق، «حسین جان» میگویند و پرشورترها «بمیرم برات». مداح که برای اموات صاحب البیت و ذوی الحقوق طلب فاتحه میکند و چراغها یکی یکی روشن میشود، چشمهای زنها سرخ است اما آرامترند. دستمالهای خیس مشتهایشان را پر کرده اما سبک شدهاند. گرههای کورشان باز نشده، هنوز در سرازیری زندگیاند اما انگار قد طاقت زنها بلندتر شده و سینههایشان گشادهتر. چایشان را میخورند، غمهایشان را دوباره برمیدارند و منتظر روضه بعدی میمانند.
+مشابهاش را نفیسه مرشد زاده جایی نوشته بود، یادم نیست کجا. اما امشب در روضه کوچک خانگی فهمیدمش.
+المستغاث بک یا صاحب الزمان